دیر هنگام به تو می اندیشم
هنگامی که ستارگان
زیبایی خود را به رخ زمینیان می کشند
در آن هنگام
تنها تو در ذهن من قدم می زنی
و جولان می دهی
سالهاست که در
سوگ تو نشسته ام
سالهاست
ستاره ای در آسمان ندارم ...
دیگر ماه را زیبا نمی بینم !!!
دیگر آسمان
بوی از پاکی ندارد .
دیگر طلوع خورشید آرامشی در خود ندارد !
دیگر یاسمن ها ،
آشنایان این دیار نیستند ...
دیگر هیچ عاشقی غروب خورشید را
نظاره نمی کند !
و دیگر ....
تنها در حسرت آمدنت می بارم
آه ! خیمه گاه این همه اندوه ،
این همه انتظار
به خاطر چه ،
به خاطر که ؟
به خاطر ، خاطره ی نیمه تمامی که
هر چه می گذرد شفاف تر می شود ! ؟
به خاطر کسی که
هیچ گاه تو را درک نکرد ...! ؟
بگو ...
به خاطر چه ،
به خاطر که ؟
بگو ... !
نویسنده:بازنده