سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولى دل به پائیز نسپرده ایم
چو گلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر دشنه دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم
گواهى بخواهید، اینک گواه
همین زخم هایى که نشمرده ایم!
دلى سر بلند و سرى سر به زیر
از این دست عمرى به سر برده ایم
حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی !
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود
آی...
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست
بازنده
ماه را می چینم از آسمان
می پیچانم میان دو تکه ابر
بماند برای روزی که منتظر آمدنش نیستم
تو را می نشانم جای ماه
که اشاره ی لبخندت
مهتاب را هم بیتاب می کند و
نور که می پاشد به دلم
روشن می شود دورافتاده ترین حفره ی وجودم.
می نشینم این پایین
چشمانم را گره می زنم به
امن ترین نقطه ی نگاهت و
خالی می شوم از خیال هرچه
تردیدٍ توخالی....
تو که ماه باشی
تصویرت توی این برکه ها جا نمی گیرد
انعکاس بودنت
صاف می افتد میان دلم و
هیچ دلهره ای تکانش نمی دهد.
تو را می نشانم جای ماه و دیگر
آمدن روز را نمی خواهم
که نمی خواهم.
تو که ماه باشی
سهم من
بی نیازترین آسمانٍ این حوالی است .
بازنده
واژه ، واژه
سطر ، سطر
صفحه ، صفحه
فصل ، فصل
گیسوان من سفید می شوند
همچنان که سطر ، سطر
صفحه های دفترم سیاه میشوند
خواستی که به تمام حوصله
تار های روشن و سفید را
رشته رشته بشماری
گفتمت که دست های مهربانی ات
در ابتدای راه
خسته می شوند
گفتمت که راه دیگری انتخاب کن
دفتر مرا ورق بزن !
نقطه ، نقطه
حرف ، حرف
واژه ، واژه
سطر ، سطر
شعر های دفتر مرا
مو به مو حساب کن !
بازنده